در شماره پيش، مقالهاي با عنوان «تعامل تفسير و حديث در تعيين سبع المثاني» به قلم اُري رُبين و ترجمه آقاي كريمينيا به چاپ رسيد كه در نوع خود عميق و محققانه بود، ولي از آن جا كه اين موضوع بحثهاي بيشتري ميطلبد، اكنون مقالهاي را در همين موضوع تقديم خوانندگان محترم ميكنيم كه فراگير اقوال هر دو گروه شيعه و سني است و نيز ديدگاه جديدي در آن مطرح شده كه اميد است مورد توجه خوانندگان مِفضال و قرآن پژوه قرار گيرد و از نظرات سودمند و راهگشاي آنان بهرهمند شويم.
در آيات متعددي از قرآن كريم، خداوند از باب امتنان، برخي از نعمتهايي را كه به پيامبر اسلام(ص) اختصاص داده است، يادآور ميشود. هدف از يادآوري اين نعمتها تقويت روحي پيامبر و تأكيد بر اين مطلب است كه خداوند توجه و عنايت خاصي به پيامبر دارد و او همواره مورد نوازش، اِنعام و اِفضال خداوند است و لطف سرشار الهي بدرقه راه اوست.
يكي از مواردي كه خداوند با يادآوري نعمتي بزرگ، به بالا بردن توانِ روحي پيامبر ميپردازد، آياتي از سوره مباركه حجر است كه ميفرمايد:
ولقد آتيناك سبعا من المثاني والقرآن العظيم. لاتَمُدَّنَّ عينيك الي مامتَّعنا به ازواجا منهم ولاتحزن عليهم واخفض جناحك للمؤمنين (حجر / 87ـ88).
و به تحقيق به تو «سبع من المثاني» و قرآن بزرگ را داديم. چشمان خود را به آنچه گروههايي از آنان را بدان برخوردار ساختيم مدوز و بر آنان غم مخور و بال خويش را بر مؤمنان بگستران.
خداوند در اين آيات خاطر نشان ميسازد كه پيامبر اسلام نبايد برخورداريها و لذتهاي مادي كافران را بزرگ بشمارد و غصه بخورد كه چرا او و مسلمانان از اين امكانات و لذايذ برخوردار نيستند؛ زيرا خداوند به او نعمتي بس بزرگ داده كه قابل مقايسه با ثروتها و برخورداريهاي كافران نيست، و آن نعمت گرانسنگ، همان «سبع المثاني» و قرآن بزرگ است. بنابراين پيامبر بايد بال رحمت خود را بر مؤمنان بگستراند و آنان را مورد نوازش قرار دهد.
نظير اين آيه در يادآوري برخي از نعمتهايي كه به پيامبر اختصاص داده شده، آيه زير است:
انا اعطيناك الكوثر (كوثر / 1)
همانا كوثر را به تو عطا كرديم.
واحدي نقل ميكند كه هفت قافله تجاري از بصري و اذرعات براي يهود بني قريظه و بنينضير رسيد كه در آن انواع پارچهها و عطرها و جواهر و كالاهاي ديگر بود و مسلمانان آرزو كردند كه كاش آن اموال مال آنان بود تا آن را در راه خدا انفاق ميكردند. پس اين آيات (آيات 87 ـ 88 سوره حجر) نازل شد تا مسلمانان بدانند كه «سبع المثاني» و قرآن عظيم كه به آنان داده شده، بهتر از آن هفت قافله است.1
آنچه ما در اين جا مورد بحث قرار ميدهيم، اين است كه منظور از «سبعا من المثاني» كه در اين آيه در كنار قرآن عظيم و به عنوان نعمتي همسنگ با آن قرار گرفته، چيست؟
پيش از آن كه به پاسخ اين سؤال بپردازيم، لازم ميدانيم كه از نظر ادبي دو نكته مهم را در اين جا روشن سازيم، تا زمينه براي فهم درست اقوالي كه خواهد آمد فراهمتر شود.
الف. واژه «مثاني» يا جمع «مَثني» است يا اسم جمعي است كه مفرد ندارد و در هر حال از ماده «ثني» مشتق است كه در لغت استعمالات گوناگوني دارد. آنچه مناسب با اين آيه است سه معناست:
1ـ به معناي تكرار كردن و اعاده كردن و دو تا دو تا شمردن و دو تا بودن است و «اثنين» به معناي عدد دو است.
مشتقات اين ماده به اين معنا به طور مكرر در قرآن به كار رفته است، مانند: مثني وثلاث و رباع (نساء / 3)، ثاني اثنين (توبه / 40)، ثاني عطفه (حج / 9). كلمه «يثنون» در آيه: «الا انّهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه» (هود / 5) نيز ناظر به همين معناست؛ يعني منافقان سينههاي خود را خم ميكنند و دولا ميشوند؛ كنايه از اين كه آنان سرها را به زير مياندازند و از پيامبر روي برميگردانند تا خود را از او پنهان كنند.
2ـ به معناي تعريف و توصيف كردن و ثنا گفتن. اين ماده در قرآن كريم به اين معنا به كار نرفته، مگر در همين كلمه «مثاني» بنابر بعضي از اقوال كه خواهد آمد.
3ـ به معناي در انحصار قراردادن و استثنا كردن. يكي از مشتقات اين واژه به اين معنا در قرآن به كار رفته است: اذ أَقسموا ليصرمنّها مصبحين ولايستثنون (قلم / 18).2
ب. در جمله «ولقد آتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم» از نظر تركيب لغوي چند وجه متصور است:
1ـ اين كه «سبعا من المثاني» مفعول دوم «آتيناك»، و «القرآن العظيم» عطف بر «سبعا» باشد و هر كدام مصداق جداگانهاي داشته باشند. طبق اين وجه، به پيامبر خدا(ص) دو چيز عطا شده است: يكي «سبعا من المثاني» و ديگري قرآن عظيم.
2ـ «سبعا من المثاني» و «القرآن العظيم» يك چيز است و واو در ميان آنها واو مقحمه و زايد است و تقدير آن چنين است: «سبعا من المثاني و هوالقرآن العظيم»، و اگر هم واو عاطفه باشد، مشكلي نخواهد داشت و عطف الشيئ علي نفسه لازم نميآيد، زيرا هر چند كه اين دو از نظر مصداق خارجي يكي هستند، ولي از نظر مفهوم ذهني مغايرند و همين مقدار در عطف كافي است.
بنابر وجه اول، در تعبير «سبعا من المثاني» نيز دو وجه متصور است:
نخست اين كه «من» را بيانيه بگيريم، مانند: «فاجتنبوا الرجس من الاوثان» كه در اين صورت، مصداق «سبعا » هر چه باشد، به آن «مثاني» هم گفته ميشود، يعني آن چيز هم هفت قسمت است و هم مثاني است.
دوم اين كه «من» براي تبعيض باشد، مانند: «طائفة منهم». در اين صورت «سبعا » و «المثاني» دو مصداق جداگانه خواهند داشت و «سبعا » قسمتي از «المثاني» خواهد بود.
با توجه به وجوهي كه بيان شد، در تعيين مصداق «سبعا من المثاني» در ميان مفسران و قرآن پژوهان اختلاف نظر وجود دارد. برخي از آنان بر اساس رواياتي كه در اين باره نقل شده و برخي ديگر بر اساس قرائني كه يافتهاند، نظرهاي خاصي دادهاند و بدينگونه وجوه و اقوال گوناگوني پيدا شده است. اكنون ما اين اقوال را به ترتيب اهميت و كثرت طرفداران آنها ذكر ميكنيم و هر كدام را مورد بررسي قرار ميدهيم و در پايان نظر نهايي خود را ميآوريم:
قول نخست. شايعترين نظر در تعيين مصداق «سبعا من المثاني» اين است كه منظور از آن سوره حمد است كه هفت آيه دارد. در روايات متعددي كه از پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده، «سبعا من المثاني» به سوره حمد يا همان فاتحة الكتاب تفسير شده است. ما اكنون برخي از آن روايات را نقل ميكنيم و نخست رواياتي را كه از طريق اهل بيت وارد شده است ميآوريم:
اول. قال رسول اللّه(ص): انّ اللّه عزوجلّ قال لي: يا محمد ولقد آتيناك سبعا من المثاني والقرآن العظيم، فأفرد الامتنان عليّ بفاتحة الكتاب وجعلها بازاء القرآن العظيم، و انّ فاتحة الكتاب اشرف ما في كنوز العرش.3
پيامبر خدا فرمود: همانا خداوند به من فرمود: اي محمد، به راستي ما سبع المثاني و قرآن عظيم را به تو داديم. خداوند با خصوص فاتحة الكتاب تنها بر من منت گذاشت و آن را در برابر قرآن عظيم قرار داد؛ و همانا فاتحة الكتاب شريفترين چيزي است كه در گنجينههاي عرش قرار دارد.
دوم. عن محمد بن مسلم قال: سألت ابا عبداللّه(ع) عن السبع المثاني والقرآن العظيم، هي الفاتحة؟ قال: نعم، قلت: بسم اللّه الرحمن الرحيم آية من السبع المثاني؟ قال: نعم، هي افضلهنّ.4
محمد بن مسلم ميگويد: از امام صادق(ع) راجع به سبع المثاني و قرآن عظيم پرسيدم و اين كه آيا منظور سوره فاتحه است؟ فرمود: آري. گفتم: بسم اللّه الرحمن الرحيم آيهاي از آن است؟ فرمود: آري و بهترين آيه آن است.
سوم. ابن عبدالرحمن عمن رفعه قال: سألت ابا عبداللّه(ع) عن قول اللّه عزّوجلّ: «ولقد آتيناك سبعا من المثاني والقرآن العظيم» قال: هي سورة الحمد، و هي سبع آيات، منها بسم اللّه الرحمن الرحيم، وانّما سمّيت المثاني لانها تثني في الرّكعتين.5
راوي ميگويد: از امام صادق(ع) راجع به سخن خداوند: «ولقد آتيناك سبعا من المثاني والقرآن العظيم» پرسيدم. فرمود: آن سوره حمد است كه هفت آيه دارد و از جمله آنها بسم اللّه الرحمن الرحيم است، و اين كه به اين سوره مثاني گفته شده براي آن است كه در دو ركعت نماز تكرار ميشود.
چهارم. عن الرضا(ع): قيل لاميرالمؤمنين(ع): أخبرنا عن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» هي من فاتحة الكتاب؟ فقال: نعم، كان رسول اللّه(ص) يقرأها ويعدّها آية منها ويقول: فاتحة الكتاب، وهي السبع المثاني.6
امام رضا(ع) فرمود: به اميرالمؤمنين(ع) گفته شد كه از «بسم اللّه الرحمن الرحيم» به ما خبر بده كه آيا آن جزء فاتحةالكتاب است؟ فرمود: آري، پيامبر خدا آن را ميخواند و آن را آيهاي از آن سوره قرار ميداد و ميفرمود: فاتحة الكتاب، و آن همان سبع المثاني است.
از طريق اهل سنّت نيز رواياتي نقل شده كه در آنها سبع المثاني به سوره حمد تفسير شده است، از جمله:
اول: عن ابي سعيد بن المعلّي قال: مرّ بي النبي(ص) وانا اصلّي... ثمّ قال: الا اعلّمك اعظم سورة في القرآن قبل ان أخرج عن المسجد؟ فذهب النبي(ص) ليخرج من المسجد فذكّرته، فقال: الحمدللّه رب العالمين هي السبع المثاني والقرآن العظيم الذي اوتيته.7
ابوسعيد بن معلّي ميگويد: پيامبر از كنار من گذشت در حالي كه من نماز ميخواندم... تا آن جا كه ميگويد: پيامبر به من گفت: آيا پيش از آن كه از مسجد بيرون روم، بزرگترين سورهاي را كه در قرآن است به تو ياد ندهم؟ پس رفت كه از مسجد بيرون شود، من به ياد او آوردم، فرمود: «الحمدللّه رب العالمين» همان سبع المثاني و قرآن عظيم است كه به من داده شده است.
دوم. عن ابيّ بن كعب، أن رسول اللّه(ص) قال له: اذا افتتحت الصلاة بم تفتتح؟ قال: الحمد للّه رب العالمين، حتي ختمها، فقال رسول اللّه(ص): هي السبع المثاني والقرآن العظيم الذي اعطيت.8
از ابي بن كعب نقل شده كه پيامبر خدا(ص) به او گفت: هنگامي كه شروع به نماز ميكني، آن را با چه چيز شروع ميكني؟ گفت: با الحمدللّه رب العالمين تا آخر آن. پيامبر خدا(ص) فرمود: آن همان سبع المثاني و قرآن عظيم است كه به من داده شده است.
اين رأي كه منظور از سبع المثاني سوره حمد است از بيشتر ائمه حديث و تفسير نقل شده است كه ما به علت كثرت طرفدارانِ آن، از ذكر نامشان خودداري ميكنيم. آنها معتقدند كه سبع المثاني سوره حمد است و قرآن عظيم هم كه به آن عطف شده بقيه قرآن است و اين از باب ذكر عام بعد از خاص است كه در ادبيات عرب جايگاه ويژهاي دارد. ضمنا «من» در «من المثاني» بيانيه است و بنابراين منظور از «مثاني» هم سوره حمد است. و علت اين كه به سوره حمد «مثاني» گفته شده اين است كه اين سوره دو بار نازل شده؛ يك بار در مكه و يك بار در مدينه. شيخ بهايي به اين سخن ايراد ميكند كه سوره حجر كه آيه سبعا من المثاني در آن است مكي است و در زمان نزول اين آيه، سوره حمد فقط يك بار نازل شده بود. آن گاه خودش پاسخ ميدهد كه در علم خدا چنين بوده كه بار ديگر هم نازل خواهد شد.9 ولي ميتوان به اين ايراد چنين پاسخ داد كه هر چند سوره حجر مكي است ولي به گفته مفسران همه آيات آن در مكه نازل نشده و آيه سبعا من المثاني در مدينه نازل شده است.10
براي اطلاق «مثاني» به سوره حمد وجوه ديگري هم گفته شده است؛ از جمله اين كه اين سوره در هر نماز دو بار خوانده ميشود، و يا اين كه اين سوره از نظر محتوا به دو قسمت تقسيم ميشود؛ قسمتي از آن مربوط به اوصاف خدا و قسمت ديگر مربوط به خواست بندگان است، و يا اين كه سوره حمد يك سوره استثنايي است و حالت ويژهاي دارد و مثاني از «استثناء» است، يا اين كه اين سوره در برگيرنده ثناي الهي است و مثاني از «ثنا» به معناي تعريف كردن است.11
قول دوم، اين كه منظور از «سبع المثاني» سوره حمد و منظور از «قرآن عظيم» بقيه قرآن است، ولي «من» در «من المثاني» براي تبعيض است. بنابراين، منظور از مثاني همه قرآن، و سوره حمد هفت آيه از آن است؛ همان گونه كه در آيه ديگري به همه قرآن «مثاني» اطلاق شده است:
اللّه نزّل احسن الحديث كتابا متشابها مثاني... (زمر/ 23)
خداوند، نيكوترين سخن را فرستاد؛ كتابي كه آيات آن مانند يكديگر و «مثاني» است.
قائلين به اين قول براي مثاني بودن قرآن وجوهي گفتهاند؛ مانند اين كه برخي از مطالب در قرآن تكرار و اعاده شده و يا برخي از آيات آن برخي ديگر را تفسير ميكند. طبق اين قول «مثاني» صفت براي سوره حمد نيست، بلكه صفت براي قرآن است و «سبعا من المثاني» يعني هفت آيه از قرآن كه همان سوره حمد است.
قول سوم. منظور از هر دو عبارت «سبعا من المثاني» و «القرآن العظيم» سوره حمد است و اين عطف، عطف تفسير است و اطلاق قرآن به جزئي از آن جايز است. شاهد اين قول دو روايتي است كه از بخاري و طبري نقل كرديم كه در آنها پيامبر خدا(ص) مجموع عبارت «سبعا من المثاني والقرآن العظيم» را به سوره حمد اطلاق فرمود. البته اين اطلاق منحصر به اين دو روايت نيست بلكه در برخي ديگر از روايات هم آمده است.
طبق اين سه قول كه «سبعا من المثاني» به سوره حمد تفسير شده، اين سوره هفت آيه دارد. اين مطلب از نظر شيعه مسلم است و بسم اللّه الرحمن الرحيم آيه نخست اين سوره است و فقها درباره كسي كه سوره حمد را نميداند چنين فتوا دادهاند كه بايد در نماز به جاي حمد، هفت آيه ديگر از قرآن را كه ميداند بخواند.12 اهل سنت نيز سوره حمد را هفت آيه ميدانند، ولي برخي از آنها مانند شيعه بسم اللّه را يك آيه ميشمارند و در اين باره رواياتي هم نقل ميكنند. بعضي از آنها نيز «صراط الذين انعمت عليهم» را يك آيه مستقل به شمار ميآورند.13
قول چهارم. مراد از «سبعا من المثاني» هفت سوره طولاني در آغاز قرآن است كه عبارتند از سورههاي: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و دو سوره انفال و توبه كه در حكم يك سورهاند.
اين قول به ابن عمر و ابن عباس و ابن مسعود و ابن جبير و مجاهد نسبت داده شده است.14 طبري براي اين قول 30 روايت نقل ميكند كه هيچ كدام به پيامبر نميرسد و سند آنها از ابن مسعود و ابن عمر و ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد و ضحاك فراتر نميرود.15
سيوطي نيز رواياتي را در اين باره از ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد نقل ميكند16 و هيچ يك از اين روايات به پيامبر خدا نميرسد. البته در بسياري از اين روايات نام سورهها به همان صورت است كه آورديم، ولي در روايتي از سعيد بن جبير به جاي دو سوره انفال و توبه سوره يونس ذكر شده است.17 جالب اين كه طبري در مجموعه رواياتي كه در تفسير سبع المثاني به فاتحة الكتاب آورده، برخي از آنها را از ابن مسعود و ابن عباس و ابن جبير و مجاهد نقل كرده است.18 بنابراين، هم تفسير سبع المثاني به هفت سوره طولاني و هم تفسير آن به سوره فاتحه، هر دو از اين افراد نقل شده است.
كساني مانند ابوالعاليه اين قول را رد كرده و گفتهاند: آيه «ولقد آتيناك سبعا من المثاني» در مكه نازل شده در صورتي كه برخي از اين سورههاي طولاني در مدينه فرود آمده است. بنابراين، نميتوان سبعا من المثاني را بر آنها حمل كرد. برخي اين اشكال را چنين پاسخ دادهاند كه قرآن پيش از آن كه بر محمد(ص) نازل شود به آسمان دنيا نازل شده بود. البته اين پاسخ محكم نيست، چون در اين آيه از نزول سبع المثاني بر شخص پيامبر خبر داده شده است.19 به اين اشكال ميتوان چنين پاسخ داد كه هرچند سوره حجر در مكه نازل شده است، ولي مفسران تصريح كردهاند كه آيه «ولقد آتيناك سبعا من المثاني» در مدينه نازل شده است (همان گونه كه پيشتر نقل كرديم).
در روايات شيعه تنها يك روايت پيدا كرديم كه در آن از قول اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه فرموده است: خداوند به محمد(ص) هفت سوره طولاني و فاتحة الكتاب را داد كه آن همان سبع المثاني و قرآن عظيم است.20 اگر اين روايت از نظر سند درست باشد، بايد گفت كه سبع المثاني همان هفت سوره طولاني، و قرآن عظيم فاتحة الكتاب است.
قول پنجم، اين كه منظور از «سبع المثاني» هفت سورهاي است كه پس از سورههاي «مئين» قرار گرفتهاند.21 توضيح اين كه سورههاي قرآن را از نظر بلندي و كوتاهي به چند قسم تقسيم كردهاند: طوال، مئين، مثاني، مفصّل و قصار.22
شاهد اين قول كه به ابوالهيثم نسبت داده شده23 روايتي است كه از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرمود: خداوند هفت سوره طوال را به جاي تورات و سورههاي مئين را به جاي انجيل و سورههاي مثاني را به جاي زبور به من داد، و پروردگارم مرا با دادن سورههاي مفصل فزوني بخشيد.24
البته اين روايت دلالتي بر مدعا ندارد، چون در اين روايت تعبير «سبعا من المثاني» نيامده است و مجرد ذكر «مثاني» چيزي را اثبات نميكند؛ همان گونه كه اين كلمه در آيهاي كه از سوره زمر آورديم نيز وجود دارد و در عين حال رابطه آن با سبع المثاني مورد گفت و گوست.
قول ششم. بعضيها سبع المثاني را به هفت سورهاي كه در آغاز آنها «حم» آمده، تفسير كردهاند.25 اين سورهها عبارتند از: غافر(مؤمن)، فصّلت، شوري، زخرف، دخان، جاثيه و احقاف. اين تفسير از آن جا پديد آمده است كه سوره هايي كه با «حم» شروع ميشوند هفت سورهاند، و در روايات متعددي از آنها به صورت يك مجموعه و به عنوان «آل حاميم» ياد شده است كه داراي فضايل بسياري هستند.
از انس بن مالك نقل شده كه پيامبر خدا فرمود: خداوند به جاي تورات به من آن هفت سوره (طولاني) را داد و به جاي انجيل، الراآت تا طواسين را داد و به جاي زبور ميان طواسين و حواميم را داد و مرا با حواميم و سور مفصل برتري داد و هيچ پيامبري پيش از من آنها را نخوانده است.26 همچنين از ابن عباس نقل شده كه هر چيزي مغزي دارد و مغز قرآن حواميم است. از پيامبر خدا(ص) نقل شده كه حواميم ديباج قرآن است، و در بعضي از روايات، حواميم ريحانهاي قرآن معرفي شده است.27
اين كه گفتيم اين سورهها به صورت يك مجموعه و به نام «آل حاميم» معروف است، براي آن است كه اين نام علاوه بر روايات، در اشعار پيشينيان هم آمده است؛ مثلا كميت اسدي در بيتي خطاب به اهل بيت پيامبر(ص) ميگويد:
تأوّلها منا تقيّ ومعرب28 وجدنا لكم في آل حاميم آية
براي شما در سورههاي آل حاميم آيهاي يافتيم كه هر كس از ما كه تقيه ميكند يا آشكارا سخن ميگويد، آن را تأويل كرده است.
مطلب ديگر اين كه سورههاي حواميم همه در مكه نازل شدهاند و آن اشكالي كه ابوالعاليه در تفسير سبع المثاني به سبع طوال مطرح كرده بود، در اين جا وارد نيست. با همه اين تفاصيل، تفسير سبع المثاني به حواميم دليل روشني ندارد و نميتوان با اين استحسانات، آن را تأييد كرد.
قول هفتم اين كه منظور از «سبعا من المثاني» كلّ قرآن است. اين قول به ابن عباس و طاووس و نيز به ضحاك و ابومالك نسبت داده شده است.29
قائلين به اين قول، تعبير «سبعا من المثاني» را ناظر بر آيه 23 سوره زمر كه پيش از اين آورديم، ميدانند و معتقدند همان گونه كه در آن آيه همه قرآن با وصف «مثاني» متصف شده، در اين جا نيز منظور از «سبعا من المثاني» همان است.30 و اين كه در اين جا عدد هفت هم اضافه شده، اشاره به اين جهت است كه معارف قرآن هفت بخش دارد: امر، نهي، بشارت دادن، بيم دادن، مَثل زدن، شمارش نعمتهاي خدا و نقل اخبار پيشينيان31.
اين تقسيم بندي كه از برخي از مفسران نقل شده، تقسيم بندي درستي به نظر نميرسد زيرا در آن، موضوعاتي مانند بحثهاي مربوط به توحيد و صفات خدا و آيات مربوط به جهان آفرينش مورد غفلت قرار گرفته و اساسا چنين تقسيم بنديهايي كار محكمي نيست و ميتوان تقسيم بنديهاي ديگري هم كرد كه كمتر يا بيشتر از هفت باشد.
البته ممكن است گفته شود كه عدد هفت در اين جا موضوعيت ندارد و منظور از آن فقط تكثير و تعدّد است و اين در زبان عربي مرسوم است و حتي در قرآن نيز نظير دارد و عدد هفت و هفتاد براي تكثير استعمال شده است، مانند:
ولو أَنَّما في الارض من شجرة أقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة أبحر مانفدت كلمات اللّه
(لقمان / 27)
و اگر تمامي درختان روي زمين قلم باشند و دريا را هفت درياي ديگر ياري كند، سخنان خدا پايان نپذيرد.
ان تستغفرلهم سبعين مرة فلن يغفراللّه لهم (توبه / 80)
اگر هفتاد بار براي آنان طلب آمرزش كني، خدا آنان را نخواهد بخشيد.
بدون شك در اين دو آيه عدد هفت و هفتاد براي تكثير است ؛ چون اين طور نيست كه اگر بيش از هفت دريا مركب شود كلمات خدا پايان ميپذيرد بلكه كلمات او نامحدود است؛ و نيز اين طور نيست كه اگر پيامبر بيش از هفتاد بار براي مشركان استغفار كند خدا آنها را خواهد بخشيد. بنابراين شايد در آيه مورد بحث هم عدد هفت براي تكثير است و عدد موضوعيت ندارد.
اين سخن گرچه به خودي خود درست است ولي با توجه به رواياتي كه در تفسير سبع المثاني آمده، جريان آن در اين آيه دليل روشني ميخواهد كه در دست نيست.
برخي از كساني كه «سبع المثاني» را به كلّ قرآن حمل كردهاند، گفتهاند كه در اين تعبير، قرآن به هفت جزء مساوي تقسيم شده و به معناي هفت هفتم است كه شامل همه قرآن ميشود32 و اين مانند تقسيم بندي قرآن به 30 جزء و يا 120 حزب و مانند آنهاست.
تفسير سبع المثاني به كل قرآن اين مشكل را هم دارد كه در اين آيه «عطف الشي علي نفسه» لازم ميآيد، چون در آيه شريفه، «القرآن العظيم» به «سبعا من المثاني» عطف شده است و بايد معطوف با معطوف عليه مغايرت داشته باشد. زمخشري به اين اشكال چنين پاسخ ميدهد كه مفعول «آتيناك» جامع اين دو صفت است؛ در واقع خدا ميفرمايد: ما به تو چيزي داديم كه اين دو صفت را دارد.33 بعضي نيز واو را در اين جا واو مقحمه و يا زايد دانستهاند كه پيشتر به آن اشاره كرديم. در اين صورت معناي آيه چنين ميشود: ما به تو سبع المثاني را كه همان قرآن عظيم است داديم.
در علت ناميدن قرآن به مثاني وجوهي گفته شده است؛ از جمله اين كه قصهها و موضوعات در آن تكرار شده و يا مجموع قرآن دوبار نازل شده و يا در مقايسه با كتابهاي آسماني ديگر از نظر زمانِ نزول در زمان متأخري قرار گرفته و حالت ثانوي دارد و يا قرآن شامل حمد و ثناي الهي است و از اين قبيل.
قول هشتم. مراد از «سبع المثاني» مضامين هفت صحيفهاي است كه بر پيامبران پيشين نازل شده است؛34 به اين معنا كه هر مطلبي كه در كتابهاي آسماني ديگر نازل شده، همانها بر پيامبر اسلام نيز نازل گرديده، به اضافه مطالبي كه در قرآن منحصرا بر آن حضرت نازل شده است. زمخشري ميگويد: جايز است كه به همه كتابهاي الهي «مثاني» گفته شود، چون اين كتابها شامل ثناي الهي است و يا در اين كتابها موعظههاي مكرر وجود دارد و قرآن هم قسمتي از آنهاست.35 اين قول نيز دليل روشني ندارد و فقط نوعي استحسان است و قائل آن نيز مشخص نشده و در كتابهاي تفسيري تنها به صورت يك احتمال مطرح شده است.
قول نهم. برخي از مستشرقان احتمال دادهاند كه منظور از «سبع المثاني» هفت قصه قرآني است كه در آنها به نزول عذاب دنيوي تصريح شده است، مانند قصه نوح و لوط و شعيب و هود و صالح. اين نظريه در ميان مفسران مسلمان سابقه ندارد و گويا نخستين بار، آن را اشپرنگر در كتاب زندگي و تعاليم محمد، ج 1، ص 462 و هورويتس در كتاب پژوهشهايي در قرآن، ص 26-28 مطرح كردهاند.36 ريچارد بل نيز پس از بررسي آن قصهها در تأييد اين نظريه ميگويد: بعضي از محققان اروپايي به اين نظر گرايش دارند كه اين كلمه عربي از كلمه «مشناي» عبري اخذ شده، يا با احتمال بيشتر از كلمه سرياني يا عبري ـ آرامي «مثنيثا». شريعت شفاهي يهود كلا «مشنا» نام دارد. ريچارد بل اضافه ميكند كه عقيده اكثريت، طرفدار اين معناست كه مراد از آن «داستانهاي داراي مكافات الهي» است، چه بر اين مبنا كه مثاني به معناي مكرر است و چه بر اين مبنا كه مشنا به معناي داستان است.37
اين نظريه نيز با دليل روشني همراه نيست و ناشي از جرأت و جسارت غربيها در اظهار نظرهاي خاص در آيات قرآني است. نظير سخن يكي ديگر از آنان كه اين احتمال سخيف را مطرح كرده است كه عبارت «سبعا من المثاني» در اصل «شيئا من المتالي» بوده و چون قرآنهاي اوليه نقطه نداشته، قاريان آن را به اشتباه چنين خواندهاند!38 در حالي كه همه ميدانند كه قرائت قرآن سينه به سينه و از طريق نقل از تابعين و صحابه پيامبر صورت گرفته است.
ريچارد بل در تأييد نظريه «هفت داستان داراي مكافات الهي» به دنباله آيه 23 سوره زمر كه پيش از اين آورديم استشهاد ميكند. در آن جا پس از توصيف قرآن به «مثاني» گفته شده كه «پوست كساني كه از پروردگارشان ميترسند جمع ميشود، سپس پوستها و دلهاشان به ياد خدا نرم ميگردد.» بل ميگويد كه اين حالت با آيات عذاب تناسب دارد.39
اين استشهاد نادرست است، زيرا بدون شك در آن آيه مثاني به همه قرآن اطلاق شده و در رديف سه صفت ديگر آمده كه عبارتند از: احسن الحديث، كتاب و متشابه. اين سه صفت مربوط به همه قرآن است و حتي صفت متشابه نيز مربوط به همه قرآن است، و متشابه در اين جا در مقابل محكم قرار نگرفته و مفهومي عام دارد و همه آيات قرآني ميتواند چنين تأثيري داشته باشد. از اين گذشته، قصههايي كه در آنها به عذاب دنيوي اشاره شده بيش از هفتتاست و ريچارد بل كه خود به اين مطلب واقف بوده ميگويد: هفت تا از آنها مهم است. بايد گفت: همه قصههاي قرآني مهم است و چنين گزينشي فقط براي توجيه آن نظريه است و مبناي محكمي ندارد.
قول دهم. در برخي از رواياتي كه از طريق اهل بيت نقل شده، «سبع المثاني» به ائمه تفسير شده است. اين روايات دو دستهاند: در يك دسته «مثاني» و در دسته ديگر «سبع المثاني» به ائمه تفسير شده است. مهمترين روايت از دسته اول، روايتي است كه در چندين كتاب روايي معتبر از امام باقر(ع) به اين شرح نقل شده است:
عن ابي جعفر(ع) قال: نحن المثاني الذي اعطاه اللّه نبينا محمدا...40
امام باقر(ع) فرمود: ما همان مثاني هستيم كه خداوند به پيامبر ما محمد عطا كرده است.
در دسته دوم تعبيرهاي مختلفي وجود دارد، از جمله:
عن سماعة قال: سألت ابا عبداللّه عن قول اللّه تعالي: «ولقد آتيناك سبعا من المثاني والقرآن العظيم» قال: فقال لي: نحن واللّه السبع المثاني.41
سماعه گفت: از امام صادق(ع) راجع به سخن خداوند: «ولقد آتيناك سبعا من المثاني والقرآن العظيم» پرسيدم. گفت: به خدا سوگند كه سبع المثاني ما هستيم.
عن يونس بن عبدالرحمان عمّن ذكره، رفعه قال: سألت ابا عبداللّه(ع) عن قول اللّه: «ولقد آتيناك سبعا من الثاني والقرآن العظيم» قال: انّ ظاهرها الحمد و باطنها ولد الولد والسابع منها القائم.42
يونس بن عبدالرحمان از كسي كه شنيده مرفوعا نقل ميكند كه گفت: از امام صادق(ع) راجع به سخن خداوند: «ولقد آتيناك سبعا من المثاني والقرآن العظيم» پرسيدم. گفت: ظاهر آن سوره حمد و باطن آن فرزندِ فرزند است و هفتمين آنها قائم است.43
سماعة قال: قال ابوالحسن(ع): «ولقد آتيناك سبعا من المثاني والقرآن العظيم» قال: لم يعط الانبياء الا محمد(ص) وهم السبعة الائمة الذين يدور عليهم الفلك، والقرآن العظيم محمد.44
سماعه گفت: امام موسي بن جعفر(ع) پس از تلاوت آيه: ولقد آتيناك سبعا من المثاني، گفت: سبع المثاني به هيچ پيامبري جز محمد(ص) داده نشده و آن همان هفت امامي است كه فلك بر آنها ميگردد و قرآن عظيم محمد(ص) است.
اكنون كه عمدهترين روايات اين باب را ملاحظه كرديد، ميگوييم: شيخ صدوق روايات دسته اول را كه در آنها فقط «مثاني» ذكر شده است، چنين توجيه ميكند كه منظور اين است كه ما همان كساني هستيم كه پيامبر آنها را همرديف قرآن قرار داده و از مردم خواسته است كه به قرآن و ما تمسك كنند.45
طبق اين توجيه، كلمه «مثاني» در اين روايات به كلّي از آيه مورد بحث بيگانه است و منظور اين است كه ائمه، دومي از دو امانت پيامبرند كه در حديث ثقلين آمده است؛ ولي اين توجيه جاي تأمل دارد، زيرا در روايت آمده كه خداوند «مثاني» را به پيامبر عطا كرده و اين تعبير اشاره به آيه سبع المثاني دارد. همچنين روايات دسته دوم قرينه خوبي است كه منظور از مثاني در اين روايات هم همان سبع المثاني است.
در مورد روايات دسته دوم، كار اندكي دشوار است، زيرا تطبيق عدد هفت به دوازده امام و يا چهارده معصوم مشكل به نظر ميرسد. البته كساني توجيهاتي ذكر كردهاند، مانند اين كه منظور از عدد هفت در اين جا، هفت نامي است كه چهارده معصوم دارند و آنها عبارتند از: محمد، فاطمه، علي، حسن، حسين، جعفر و موسي كه تشكيل دهنده اسامي هر چهارده نفر است و مثاني از ثنا مشتق شده و يا به مفهوم همرديف بودن آنها با قرآن است و خود پيامبر هم داخل در اين مفهوم است و در عين حال سبع المثاني به او اعطا شده و ميان معطي و معطي له تغاير اعتباري كافي است.46 همچنين گفته شده كه اگر عدد هفت را دو برابر كنيم عدد چهارده به دست ميآيد. و نيز گفته شده كه بيشتر علوم از هفت امام منتشر گشته است.47 حقيقت اين است كه اين توجيهات چندان قانع كننده نيست و مشكل عدد هفت همچنان باقي است و حتي در اين جا نميتوان آن را براي تكثّر گرفت چون روايت تصريح دارد كه هفتمين آنها قائم است.
آنچه به نظر ميرسد اين است كه در مورد روايات دسته اول كه در كتابهاي معتبر و با سندهاي خوب نقل شده، همان توجيه شيخ صدوق را بپذيريم و بگوييم منظور اين است كه ائمه عِدل و همرديف قرآنند و مثاني به معناي دومي از دو چيز است و آن دو چيز قرآن و اهل بيت است كه در حديث ثقلين آمده است، و در مورد روايات دسته دوم بايد بگوييم كه هم روايت فرات و هم روايت عياشي، هر دو، به اصطلاحِ محدثان، «مرسل»اند و هيچ كدام از آنها سند متصل ندارند و نميتوان به آنها استناد كرد و بعيد نيست كه اين روايات از ساختههاي اسماعيليه و يا واقفيه باشد كه هر دو از فرقههاي شيعه و معتقد به هفت امام هستند، همانگونه كه مجلسي نيز به اين مطلب اشاره ميكند.48
در ميان اين اقوال و يا وجوهي كه ذكر شد، آنچه به نظر درستتر ميرسد اين است كه منظور از «سبع المثاني» سوره حمد باشد؛ با اين تقريب كه «من» در «من المثاني» براي تبعيض است و منظور از «مثاني» به قرينه آيه 23 سوره زمر، همه قرآن است و بنابراين، مثاني صفت براي سوره حمد نيست، بلكه صفت براي قرآن است. اين وجه از آن جهت قوت دارد كه در روايات متعدد و معتبري كه هم از طريق شيعه و هم از طريق اهل سنت نقل شده «سبعا من المثاني» به سوره حمد تفسير گرديده و با وجود اين همه روايات متعدد و معتبر كه برخي از آنها را نقل كرديم، وجوه ديگر قابل تأييد نيست؛ چون بسياري از آنها مستند به روايات نيست و برخي هم كه رواياتي دارد يا به معصوم نميرسد و يا از نظر سند مخدوش است.
در پايان اين گفتار، وجه ديگري را كه به ذهن ميرسد به عنوان يك ديدگاه مطرح ميكنيم كه نياز به بررسي بيشتري دارد و آن اين كه منظور از «سبع المثاني» هفت بطن قرآن باشد.
در روايات بسياري كه از معصومين نقل شده چنين آمده است كه قرآن ظاهري دارد و باطني، و باطن آن هم باطني تا هفت بطن، و منظور اين است كه آيات قرآني به گونهاي است كه تاب چندين معنا را دارد و خواننده ميتواند به اندازه گنجايش فكر و ظرفيت استعداد خود در سطوح مختلفي از آن بهرهمند شود و اين رمز جاودانگي و عمق قرآن است.
قال رسول اللّه(ص): ان للقرآن بطنا ولبطنه بطنا الي سبعة ابطن.49
پيامبر خدا فرمود: براي قرآن باطني است و باطن آن را نيز باطني است تا هفت باطن.
ابولبيد ميگويد: امام باقر(ع) در پاسخ مردي كه از تفسير «المص» پرسيده بود، پاسخي داد، و چون آن مرد رفت به من گفت: اين تفسير آن در ظهر قرآن بود، آيا از تفسير آن در بطن قرآن به تو خبر بدهم؟ گفتم: آيا قرآن ظهر و بطني دارد؟ فرمود: قرآن ظاهري و باطني دارد.50
امام باقر(ع) به جابر بن يزيد جعفي فرمود:
يا جابر انّ للقرآن بطنا وللبطن بطنا وله ظهر و للظهر ظهر51
اي جابر! براي قرآن بطني است و براي بطن آن نيز بطني است و براي آن ظاهري است و براي ظاهر آن نيز ظاهري است.
همچنين در روايات بسياري كه از طريق شيعه و سني نقل شده چنين آمده است كه قرآن بر هفت حرف نازل شده است. نزول قرآن بر هفت حرف، در كتابهاي حديثي اهل سنت به طور گسترده و با طرق گوناگون آمده52 و در كتابهاي حديثي شيعه نيز اين مضمون وارد شده است:53
قال اميرالمؤمنين(ع): أنزل القرآن علي سبعة احرف كلّها شاف كاف.54
اميرالمؤمنين(ع) فرمود:قرآن بر هفت حرف نازل شده كه همگي كفايت كننده و شفا دهنده است.
عن ابي جعفر(ع) قال: تفسير القرآن علي سبعة احرف، منه ما كان ومنه ما لم يكن بعد تعرفه الائمة.55
امام باقر(ع) فرمود: تفسير قرآن بر هفت حرف است، برخي از آن واقع شده و برخي از آن هنوز واقع نشده و ائمه آن را ميدانند.
البته در برخي از روايات اهل بيت، نزول قرآن به هفت حرف بدانگونه كه عامه ميگويند، به شدت مورد انكار قرار گرفته است، از جمله فضيل بن يسار از امام صادق(ع) پرسيد كه مردم ميگويند: قرآن به هفت حرف نازل شده، امام فرمود:
كذبوا اعداء اللّه ولكنه نزل علي حرف واحد من عند الواحد.56
دشمنان خدا دروغ ميگويند، بلكه قرآن بر يك حرف و از سوي خداي يگانه نازل شده است.
به نظر ميرسد كه آنچه مورد تكذيب امام قرار گرفته، برداشت آنها از هفت حرف است كه گمان ميكردند منظور از هفت حرف، هفت قرائت يا هفت لهجه است و امام آن را نفي ميكند؛ ولي اگر منظور از آن هفت برداشت از آيه باشد مورد انكار نيست و به منزله هفت بطن است. اتفاقا در روايتي از امام صادق به اين مطلب اشاره شده است:
عن حمّاد بن عثمان قال: قلت لابي عبداللّه (ع): انّ الاحاديث تختلف عنكم. قال: فقال: انّ القرآن نزل علي سبعة احرف، و ادني ماللامام ان يفتي علي سبعة وجوه، ثم قال: «هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب»5758.
حماد بن عثمان ميگويد: به امام صادق(ع) گفتم: از شما احاديث گوناگوني (درباره نزول قرآن بر هفت حرف) ميرسد. فرمود: همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده و كمترين چيزي كه بر امام است اين است كه به هفت وجه فتوا دهد. سپس اين آيه را خواند: «اين بخشش ماست، آن را بي حساب ببخش يا براي خود نگهدار».
ملاحظه ميفرماييد كه در اين روايت امام صادق(ع) بر نزول قرآن بر هفت حرف تأكيد دارد، ولي آن را مربوط به برداشتهاي متفاوت از قرآن ميداند و اين موضوع را يكي از عطاياي الهي ميشمارد و به راستي هم همين است و اين حالت قرآن، يكي از وجوه اعجاز آن است و سبب ميشود كه هر كسي با هر فهم و استعدادي از آيات قرآن بهرهمند شود.
حال ميگوييم: بعيد نيست كه مراد از «سبع المثاني» همان هفت بطن يا هفت حرف قرآن باشد و خداوند آن را به صورت يك عطيّه به پيامبر خود بخشيده و فرموده است «ولقد آتيناك سبعا من المثاني والقرآن العظيم»، به اين بيان كه منظور از مثاني همه قرآن است كه هفت بطن يا هفت وجه از آن به پيامبر داده شده و ممكن است قرآن بطون ديگري هم داشته باشد كه نزد خداست و اختصاص به او دارد و كسي را از آن آگاه نكرده است. و اين كه «سبع المثاني» در روايات به گونههاي مختلف تفسير شده، ميتواند يكي از مصاديق هفت بطني باشد كه آيه مورد نظردارد.
اگر اين نظريه پذيرفته شود، عطف «القرآن العظيم» به «سبعا من المثاني» مشكلي نخواهد داشت و ميتوانيم موضوع «عطف الشيء علي نفسه» را با وجوهي كه در توضيح قول هفتم از زمخشري و ديگران نقل كرديم، در اين جا نيز توجيه كنيم.
1884 بازدید
بحثي درباره تعبير سبعا من المثاني
جعفري نيا، يعقوب
اشاره